پيام دوستان
+
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچهاي هنوز و صدت عندليب هست
گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران غريب هست
+
سلام ورحمت خداي بر دوستان جان / گفت : پندم بده . شنيد : عجب دارم ازکسي که جواهر از غارت دزدان حفظ مي کندولي ايمانش را ازغارت شيطان ايمن نميدارد.
* راوندي *
103/1/6
+
گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صيد آن شاهد مطبوع شمايل باشي
+
رخ برافروز که فارغ کني از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شيرين منما تا نکني فرهادم
+
خانواده گرام و بزرگم دوستان پرانرژي پر لطف و مهربان ام هرچند طالع سياه من مکدر کرده احوال و حال خوب و زندگي سرشار از لذت شاف و بخشش و نعمت شمارا ولي اين لطف شما با همان حال زيباي شما پاسخي در قبول و پذيرش حال خرابم است به سوي احسن لاحوال براي جمع والاعزيزتان پوزش دارم از بابت دست خالي خود.اما خدا راشکر که همتان سلامت ايد اين حال خراب من ويروسي نيست دوش ايام شعف و پارسايي برايتان آمين حيدري کيوان.
+
خدايا من ام کيوان نگم که خيلي شرمنده ام که شايد پر رويي کمتر کنم و خجالت کمتر کشم آمده ام سلام کنم بگم بچه ها خانوم معلم عزيزم همه ياران کريم و رئوفي که من و بخاطر کژ فهمي ام و دردسرهاي ام بخشيديني و از خدا مي خوام به قدر آبروي نداشتم تو اين سال جديد براتون شاف بياره و لذت و شادابي و زندگي خدايا ندارم حاجتي نخواهم بخششي مگر اول بنده گيم را بپذيري و لطف ياران و صديق دوستانم بالاخص خانوم معلم ام
كيوان گيتي نژاد و
102/12/26
خانوم معلم ام را از من شاد و راضي بسازي معلم من يک آزاده و يک انسان تمام عيار در کنار ساير دوستانم بود مني که از بدي و کم تواني سخره گرفتم و دادورزي صديق تر از ياران نديدم آنجا که پيش آهنگ من پيشتر از من در اجابت حق بودن و پيشتر از خودم براي حاجتم از خداوند طلب مغفرت برايم مي کردند از اون يار و رفيق صديقي که ب اي کمک به من هر لحظه زودتر از من نزد حاکم بود آن رفيقي که
پيشتر از من براي نجات من دست به عمل رو به خيابان ام بود شايد اينبار پايان باشد شايد هم نه ولي چيزي از ارزشهاي معلم بزرگم آنکه قبل از رفتنم ساندويج ام را مي پيچي تا من گرد راه را دوباره استشمام نکنم و با موتور عتيقه ام دور نزنم و خلاصه طوري برم به قدر سرعت رعدي که بومي اش با ساندويج ام هم آواز و هم قصه بود اگر بگويم خانوم معلم به تمامي آن دل سوخته و آتشين ات قسم که
به عنوان پيش درآمد آرزوي سال نو از خدا مي خواهم هرچه درد دل آنهاست خراب شود بر سر اسرائيل و هر چه شادي و لطف صفاست پراکند به خانه هاي خالي از آنهايي که بودند تا من خانه ام خالي نشود و هستند و انشالله سايه مهربان و فداکارانه شان به من بفهماند که مسير من راحت بدست نيامد و من بايد جان و روح خود را فداي مسيري کنم که يارانم جهاد نمودن تا بتوانم
+
من قاب عکس آقا را ماهها بود ديده بودم و نمي دونستم تو خونه آقا س عکس شهيدي بود که من به او جذابيت خاصي برقرار داشتم مثل سالها که فکر مي کردم معناي ايستادن سرقبر شهيد شيرودي نماز مي خواندم و توجه هات جلب کرد نماز من غافل از اينکه حضرت آقا به شيرودي اقتدا کرد و چرک کف همان پاي و همان نائب ثاني ام ذوليمينم آرزوست
كيوان گيتي نژاد و
102/12/26
و آخر خود پست نموده بودم شهير ولايت شهادت ات که عيد ماست و آغاز ما نيز مديون خون توست!و وتورم آزاديم شرم حياتم دنيا و يوسف ام فرهاد شيرينم همگي مست بوي توايم.مهديم صحراي سرخ را عزت دادي ولايت ات را بشارت دادي ظهورت را علني ساختي کيفرم را سخت زنده کاشتي من خانه پدرم را لا جزعياتش پيشتر ديده بودم مثل شهادت خود در پي اش عيان ديدم کم کم تناسخ فرضيه اي است پيکر از
اينکه من فرزند مولايم در دنيايي دگر بودم هرچند انسان يکبار زاده و يکبار مي ميرد ولي شهيدان فرق مي کنند و من اکنون اگر براي اعتلاي مکتب حيدري شهيد بشوم ولي يقين دارم روز صحراي احمر زير الم مهدي زمان و زير سايه حيدرحي از پساسوي قنوت روي تپه ضلع غربي و آن لحظه اي که از کاتبي به عماري و از عماري به اشتري ارتقا پست يافتم و مگر ميشود خوابي بيني و به تدريج طي روياهاي متوالي تکميل اش کني و اين خود
+
تو را من چنين مي بينم
سرابي و خيالي ...
تو را من چنين مي پندارم
غباري و گردبادي
تو را من چنين در ميابم
گمشده و ناپيدايي...:'(
ساناز ابراهيمي فرد
sobhan
102/12/16
sobhan
102/12/16
+
خصا با مادرشان عهد نابودي و اسقاط عالم شدن درنويسم و به ديوار زنم هرچقدر مي خواهند التماس کنند آنکه منم که باهمه عماريون اونجا اشتر واقعي ام اي خدا اول صهيونيست بعد خوارج بعد منافقين من بيشتر دنبال آن خوارزم و صهيونيست بيچاره که من در خاک آنها خاک شده ام هر روز روح مرا بر بالاي سر با يک آبجوش خواهند ديد مادرشان به عزايشان دعوت است فردايش کل اسرائيل راشخم ميزند تا جنازه من را به ولي آن پس دهند
كيوان گيتي نژاد و
102/12/12
ولي من آنقدر شمشير و ضربه خورده ام که هزار تکه ام و در کل اسرائيل خفته ام هرچند حوس دارم خوارج آنجا خاک شوند تا من بيکار نمانم و مادرشان را به عژايشان بکشم بي شک زير خاک مزار شهدا جنگ و جدالي با دشمن نيست آنجا فقط روزه است من فرداي شهادت هم کارم تازه آغاز ميشود وقت قيامت روزه ام بجا آورم پس الان في الحال عشق است جنگ در عمق اسرائيل اونم راحت بدرون ترس از تزوير و دروغ
+
اللهي راضيم به رضاي تو ولي راضي مباش کسي را که بر عليه و به اسم پدر و برادرانم بر ايم ملت ظلم پي کند هم با رفيقام در سپاه ولي با پدرم دايه ولايتمداري دارد و روز جنگ جمل و ...شمشير به روي پدر و برادرم مي کشند سکوت کنم من اونجا عمار نيستم اونجا خود اشترم و مادري از منافقين و خوارج سرويس کنم که جز اسقاطي ها کسي نخرد و به زباله دان تاريخ هم پذيرفته نشود آنوقت کنار من در ميدان دشمن مي خوابن آنج